من ی تیکه گِل بودم و هستم...
مقابل دنیا سکوت کردم و می کنم...
از هر اتفاقی...
از شرمندگی هام..
از غصه هام..
از تنها بودنم..
از آدم نبودنم..
یکی ی دونه ضربه خوردم...
هر کدوم ب ی طرف...
و این گِل اونقدری مچاله شد...
که نقطه شد...
شاید فردا محو شدم...
اونوقته که آزاد می شم...
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : شنبه 13 / 12 / 1392
| 3:5 | نویسنده : شکلات تلخ |